• نامه ها
  • به معاويه
مترجم : سید علی نقی فیض الاسلام

به معاويه

«1059»

(65) (و من كتاب له ( عليه  السلام  )) إليه أيضا أَمَّا بَعْدُ فَقَدْ آنَ لَكَ أَنْ تَنْتَفِعَ بِاللَّمْحِ الْبَاصِرِ مِنْ عِيَانِ الْأُمُورِ فَلَقَدْ سَلَكْتَ مَدَارِجَ أَسْلَافِكَ بِادِّعَائِكَ الْأَبَاطِيلَ وَ اقْتِحَامِكَ غُرُورَ الْمَيْنِ وَ الْأَكَاذِيبِ وَ بِانْتِحَالِكَ مَا قَدْ عَلَا عَنْكَ وَ ابْتِزَازِكَ لِمَا اخْتُزِنَ دُونَكَ فِرَاراً مِنَ الْحَقِّ وَ جُحُوداً لِمَا هُوَ أَلْزَمُ لَكَ مِنْ لَحْمِكَ وَ دَمِكَ مِمَّا قَدْ وَعَاهُ سَمْعُكَ وَ مُلِئَ بِهِ صَدْرُكَ فَمَا ذَا بَعْدَ الْحَقِّ إِلَّا الضَّلَالُ الْمُبِينُ وَ بَعْدَ الْبَيَانِ إِلَّا اللَّبْسُ فَاحْذَرِ الشُّبْهَةَ وَ اشْتِمَالَهَا عَلَى لُبْسَتِهَا فَإِنَّ الْفِتْنَةَ طَالَمَا أَغْدَفَتْ جَلَابِيبَهَا وَ أَغْشَتِ الْأَبْصَارَ ظُلْمَتُهَا وَ قَدْ أَتَانِي كِتَابٌ مِنْكَ ذُو أَفَانِينَ مِنَ الْقَوْلِ ضَعُفَتْ قُوَاهَا عَنِ السِّلْمِ وَ أَسَاطِيرَ لَمْ يَحُكْهَا مِنْكَ عِلْمٌ وَ لَا حِلْمٌ أَصْبَحْتَ مِنْهَا كَالْخَائِضِ فِي الدَّهَاسِ وَ الْخَابِطِ فِي الدَّيْمَاسِ وَ تَرَقَّيْتَ إِلَى مَرْقَبَةٍ بَعِيدَةِ الْمَرَامِ نَازِحَةِ الْأَعْلَامِ تَقْصُرُ دُونَهَا الْأَنُوقُ وَ يُحَاذَى بِهَا الْعَيُّوقُ وَ حَاشَ لِلَّهِ أَنْ تَلِيَ لِلْمُسْلِمِينَ بَعْدِي صَدَراً أَوْ وِرْداً أَوْ  

«1060»

أُجْرِيَ لَكَ عَلَى أَحَدٍ مِنْهُمْ عَقْداً أَوْ عَهْداً فَمِنَ الْآَنِ فَتَدَارَكْ نَفْسَكَ وَ انْظُرْ لَهَا فَإِنَّكَ إِنْ فَرَّطْتَ حَتَّى يَنْهَدَ إِلَيْكَ عِبَادُ اللَّهِ أُرْتِجَتْ عَلَيْكَ الْأُمُورُ وَ مُنِعَتْ أَمْراً هُوَ مِنْكَ الْيَوْمَ مَقْبُولٌ وَ السَّلَامُ.


ص1060

  از نامه هاى آن حضرت عليه السّلام است نيز به معاويه (در پاسخ نامه اى كه در آن درخواست نموده بود حكومت شام را باو واگزارد و او را ولىّ عهد و جانشين خود قرار دهد، و بحضور نطلبد، امام عليه السّلام نادرستى گفتار و شايسته نبودنش را براى آنچه درخواست كرده گوشزد مى فرمايد): 1-  پس از حمد خدا و درود بر پيغمبر اكرم، ترا وقت آن رسيده كه با بدقّت نگريستن از كارهاى آشكار سود برى (درستى و استوارى خلافت مرا يقين و باور كنى) پس به راههاى (گمراهى) پيشينيانت (خويشانت) رفتى (و از راه راست دورى گزيدى) بسبب اينكه نادرستيها (حكومت شام و ولىّ عهد شدن) ادّعا نمودى، و بى پروا خود را در (وادى گمراهى) دروغها انداختى (و عذاب رستخيز را در نظر نگرفتى) و آنچه از مرتبه تو برتر است (خلافت و حكومت بر مسلمانان) به ادّعا و دروغ بخود بستى، و آنچه (بيت المال) را كه نزد تو سپرده اند ربودى از جهت دورى نمودن از حقّ (دستور خدا و رسول) و انكار و زير بار نرفتن چيزى را (خلافت مرا) كه از گوشت و خونت براى تو لازمتر است (چون گوشت و خون هميشه در تغيير و تبديل است و وجوب طاعت امام ملازم شخص است كه تغيير و تبديل در آن راه ندارد) از آنچه را (فرمايشهاى حضرت رسول در غدير خمّ و بسيار جاهاى ديگر در باره من) كه گوش تو آنرا نگاه داشته (نمى توانى بگوئى نشنيدم) و سينه تو با آن پر شده (نمى توانى بگوئى آگاه نيستم) پس چيست بعد از حقّ و راستى مگر گمراهى آشكار، و بعد از هويدا ساختن حقّ مگر اشتباه كارى و آميختن بباطل (بعد از دانستن حقيقت امر و آشكار بودن حقّ چيزى نيست كه شخص بجويد مگر نادرستى كه بخواهد آنرا بصورت حقّ جلوه دهد) 2-  پس از شبهه و آميختن آن حقّ و باطل را با هم بترس، زيرا تباهكارى (كه شبهات پيش  

 ص1061

آورده) چندى است پرده هاى خود را آويخته (آماده گشته) و تاريكيش ديده ها را تار و نابينا نموده است. 3-  و از جانب تو بمن نامه اى رسيده كه در آن گفتار درهم است و (بيكديگر ربطى ندارد، و) از صلح و آشتى (دم زدى، ولى) قواى آن (سخنانت) سست و ناتوان و داراى افسونهائى بود كه دانائى و بردبارى از جانب تو آنها را نبافته و گرد نياورده است (بلكه از نادانى و بى باكى و بى خردى آنها را فراهم آورده اى) تو با اين سخنان نادرست بكسى مى مانى كه در زمين هموار شنزار فرو رفته و مانند خبط كننده در جاى تاريك (كه پيش پاى خود را نمى بيند) و خود را برده اى بجاى بلندى (از من درخواست ولىّ عهدى و جانشينى كرده اى و انتظار آن دارى) كه رسيدن بآن دور و نشانه هايش بلند است، عقاب (مرغ تيز چنگ بلند پرواز كه در قلّه هاى كوههاى بلند كه در دسترس كسى نيست آشيان مى گيرد) بآن نمى رسد، و با آن عيّوق (ستاره ايست در نهايت بلندى خرد و روشن و سرخ رنگ بسمت راست كهكشان پيرو ثريّا است و بر آن پيشى نمى گيرد) برابر ميشود (خلاصه به حقيقت اين مقام و مرتبه بشر بدون خواست خدا دسترسى نيابد). 4-  و پناه مى برم بخدا كه تو پس از من براى مسلمانان در حلّ و عقد كارهايشان حكمرانى، يا بتو بر يكى از ايشان از جهت عقد (نكاح و بيع و اجاره و مانند آنها) يا عهدى (همچون بيعت و امان و زنهار) مقام و منصبى دهم (زيرا تو شايسته نيستى و من هرگز بخلاف حقّ و دستور خدا و رسول كارى انجام نمى دهم و به افسونهاى تو از راه نمى روم) پس اكنون خود را آماده ساخته بينديش، زيرا اگر تقصير و كوتاهى كردى تا هنگامي كه بندگان خدا بسوى تو برخيزند (لشگر ما بجنگ تو آيند) درها به رويت بسته شود و كارى كه امروز از تو پذيرفته است پذيرفته نگردد (امروز اگر توبه و باز گشت نموده از ما پيروى كردى آسوده مى مانى ولى پس از شروع بجنگ و خونريزى چاره از دست مى رود) و درود بر شايسته آن.